تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالائی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها در برگهای درهم تو لانه میکنند
وقتی که بادها گیسوی سبز فام تراشانه میکنند
غوغائی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیانگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است شب زدگانی که چشمشان صبحی ندیده است
تو روز را کجا خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تمنایی ای درخت
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان پیوند میکنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جائی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما
با مائی ای یگانه و تنهائی ای درخت
:: برچسبها:
شعر,